دُختِ بهار

بهار من روزی فرا خواهد رسید...

دُختِ بهار

بهار من روزی فرا خواهد رسید...

هفت سین

کسی برایم دعا کرد سفره ی هفت سین را دوباره تنها نشینی...

چند روز بیش تر نمانده تا دوباره سفره ی هفت سین در خانه پهن شود

حالا من تنها منتظر بهار نیستم کسی با من همراه شده ...

کاش همان بهار که منتظرش بودیم زودتر برسد..

دیوار کاه گلی

شاید مرزهایم را دریده ام وفتی دست در دست تو میان دو دیوار کاه گلی ماه را میبوسم و ابر را سیر میکنم!!!هنوز هم میان روزهای جدی روزگارم روزهایی مانده اند که مثل امروز سیب را گاز بزنم و راه بروم و بخندم و گاه بازویت را آنقدر محکم فشار دهم که ترس را بترسانم!!گاه میتوان با راه رفتن های نیم ساعتی با ترس و لرز دوست داشتن را احساس کرد!!!

با اشک هایم میگویم خدا را قبول دارم !!

ادامه مطلب ...

هنوز زنده ام و زنده بودنم خاریست

بی مقدمه مینویسم

 از چشمهایی که خیال میکردم روح خداست.. دستهایی که بی پروا نوازشم میکردند و صدایی که بی هراس نامم را صدا میزد از هیچ چیز واهمه نداشتم جز صدلی خالی ...جز دستهایی که دیگر بی پروا نبود ...جز بودی که نبود شد...همیشه عطرش را میبویم روی جای خالی صندلی همیشه مینگرم به قاب خالی از عکسش ....عکسش را که چاپ کردم اولین جایی که گذاشتم در قاب دلم بود اما هیچ فکر نمیکردم اگر خودش نباشد عکسش هم میسوزد ...روزهایی که پر هوسم یاد عکسش می افتم یاد لب های بسته ای که با من حرف میزد یاد چشمانی که من را که میدید به دنبال جای دنج میگشت تا لحظه ای در آغوشم گیرد ...چه زود میگذرد لحظه هایی که عشق پر رنگ بود لحظه هایی که هر چیز بهانه ای بود بهانه ای برای بودن !!!

هنوز دوستش دارم کمرنگ و گاهی پر رنگ 

بهانه های بودنم کمرنگ میشود اما ...

هنوز زنده ام و زنده بودنم خاریست    به چشم تنگی نا مردم زوال پرست