دُختِ بهار

بهار من روزی فرا خواهد رسید...

دُختِ بهار

بهار من روزی فرا خواهد رسید...

هی پاییـــــــــز ...





هی پاییـــــــــز ...
ابرهایت را زودتر بفرست ؛

شستن این گرد غم از دل من
چند پاییز باران میخواهد ...



پاییز می آید 

دلــــم پاییز میخواهد 

دلـــــم ریزش یرگهای غم 

دلــــــــم باران تند پی در پی 

دلــــــــــم غرش دیوانه ی آسمان 

دلــــــــــــم رنگ های پاییزی 

دلــــــــــــــم بوی پاییز بوی برگهای خیس شده در باران 

دلـــــــــــــــــم تابش نور خورشید میان مو های بچه ها 

دلـــــــــــــــــــم نیمکت های پر از برگ های رنگارنگ 

دلـــــــــــــــــم سور نسیم پاییزی را میخواهد 


دلــــــــــــــم سبز و زرد و قهوه ای و نارنجی و سرخ میخواهد 


دلــــــــــــم پاییز میخواهد 

دلـــــــــــم خاکستری شدن آسمان 

دلــــــــم ابری شدن هوا

دلــــــم سرخین شدن غروب خورشید

دلــــم صدای خش خش برگها 

دلــم قار قار کلاغها که میگویند خبر خوش میدهند

دلـم سوز پاییزی میخواهد 

دلـم بخاری نه ,دلم آغوش گرمت را میان تن یخ کرده ام میخواهد

دلـم بهانه ی پاییز میگرد 


پاییز آمدنت مبارک ...



ازخانه بیرون میزنم اما کجا امشب؟

 ازخانه بیرون میزنم اما کجا امشب؟
       شاید تو می خواهی مرا در کوچه ها امشب!        
 
پشت ستون سایه ها روی درخت شب،
می جویم اما نیستی در هیچ جا امشب.
 
می دانم آری نیستی اما نمی دانم،
بیهوده می گردم به دنبالت چرا امشب؟
 
هر شب تو را بی جست وجو می یافتم اما،
نگذاشت بی خوابی بدست آرم تورا امشب
 
ها...سایه ای دیدم!شبیهت نیست، اماحیف
ای کاش می دیدم به چشمانم خطا امشب

هرشب صدای پای تو می آمد از هر چیز 
حتا ز برگی هم نمی آید صدا امشب
 
امشب زپشت ابرهابیرون نیامدماه
بشکن قرق را ماه من!بیرون بیاامشب
 
گشتم تمام کوچه هارا یک نفس هم نیست
شایدکه بخشیدند دنیا را به ما امشب!!!

 شعر :محمد علی بهمنی 
صدا :زنده یاد ناصر عبداللهی 

پ.ن:دلم گرفته است 
پ.ن:یادگاری دارم از تمام لحظه هایم چه خوب و چه بد ...صدایش جاودانه است