بی مقدمه مینویسم
از چشمهایی که خیال میکردم روح خداست.. دستهایی که بی پروا نوازشم میکردند و صدایی که بی هراس نامم را صدا میزد از هیچ چیز واهمه نداشتم جز صدلی خالی ...جز دستهایی که دیگر بی پروا نبود ...جز بودی که نبود شد...همیشه عطرش را میبویم روی جای خالی صندلی همیشه مینگرم به قاب خالی از عکسش ....عکسش را که چاپ کردم اولین جایی که گذاشتم در قاب دلم بود اما هیچ فکر نمیکردم اگر خودش نباشد عکسش هم میسوزد ...روزهایی که پر هوسم یاد عکسش می افتم یاد لب های بسته ای که با من حرف میزد یاد چشمانی که من را که میدید به دنبال جای دنج میگشت تا لحظه ای در آغوشم گیرد ...چه زود میگذرد لحظه هایی که عشق پر رنگ بود لحظه هایی که هر چیز بهانه ای بود بهانه ای برای بودن !!!
هنوز دوستش دارم کمرنگ و گاهی پر رنگ
بهانه های بودنم کمرنگ میشود اما ...
هنوز زنده ام و زنده بودنم خاریست به چشم تنگی نا مردم زوال پرست
نمی دونم...گاهی شاید به اشتباه عاشق میشیم و عاشقی میکنیم... آفرین به این نوشته و نویسنده اش. زیبا نوشتی از احساس درونت. میشه باهاش ارتباط گرفت بهار.
این جاشو رو دوست تر دارم: چه زود میگذرد لحظه هایی که عشق پر رنگ بود لحظه هایی که هر چیز بهانه ای بود بهانه ای برای بودن !!!
در پناه خدای جان باشی بهارم.
به اشتباه عاشق نشدم اما...خود سانسورس زیاد دارم غزل !!!
این بخش رو خیلی دوست داشتم.خیلی قاطعانه بود:
هنوز زنده ام و زنده بودنم خاریست به چشم تنگی نا مردم زوال پرست
چه خوبه که عاشقانه هات رو می نویسی..اینطوری حس می کنم با اینجا راحتی و دوستش داری..
آره عزیز دلم من اینجا رو دوست دارم خیلی دوسش دارم!!!اما نه به اندازه ی تو
سلام
بهانه هایی از جنس نبودن
بودن هایی از جنس دلتنگی
و نفس هایی که دور از تو
دور از او
بی هدف می روند و می ایند
صندلی خالی
بیش از دست های تنها
نبودنش را به رخ می کشد....
سبز باشی و بی کران
وای آلنی چقدر زیبا بود!!!مرسی
سلام گلم...وبلاگ خیلی قشنگی داری... خوشحال شدم بهم سر زدی... با کمال میل لینک میشی عزیزم
دوست خوبم..دستانم گم شده اند...
نوشتم از دلم هر وقت تونستی بیا و بخون.