دُختِ بهار

بهار من روزی فرا خواهد رسید...

دُختِ بهار

بهار من روزی فرا خواهد رسید...

تاریکی

 در اتاقی تاریک که چشمان چراغها برق میزند به نور بخاری خیره میشوم ....میگذرد سالها بی آنکه قدر بدانم لحظه های پاییزی و بهاری ...چشمانم انگار به اندازه ی گرمای بخاری گرم است ....هر چه گرم تر میشود انگار سردی روی گونه هایم نیز محسوس تر است ...دستانم را نگاه میکنم با حلقه ای درخشان ...هنوز میلرزد از گذر ثانیه هایم ...کسی دستش را از پشت روی سرم میکشد و موهایم را تاب میدهد ...میخواهم نفهمم کیست اما میدانم غریبه نیست ...در خانه را محکم تر از همیشه قفل کرده ام...

صدای تپش قلبم دستانم را بالا میبرد روی سرم ...دست چپش را که میگیرم میفهمم خودش است !!!انگشترش با من یکی است ..

تاریکی بر من پیروز شده ...  


هفت سین نوروزیتان پر از هفت رنگ هر آنچه خوب است پر عشق و پر تپش