دُختِ بهار

بهار من روزی فرا خواهد رسید...

دُختِ بهار

بهار من روزی فرا خواهد رسید...

تقدیم به تو

همیشه حسادتی دارم نهفته در درونم ...حسادتی به تو به این قلب پاک و بی ریا به تو که آنقدر پاک هستی که من را با این همه بدیهایم دوست داری و من را دختر بهار مینامی... دختری مثل تو  جایش بین فرشته هاست ...به زیبایی گلهای همیشه بهار و به طروات باران بهاری همیشه دوستت دارم ...همیشه تو را دوست خودم مینامم!!!دوستت دارم!!!!

صدا کن مرا صدای تو خوب است!!!همیشه به داشتن دوستی مثل تو افتخار میکنم!!!تو همیشه برای من آغاز بهاری هر چند من آغاز پاببزم!!!

در کنج دلم عشق کسی خانه ندارد
کس جای در این خانه ویرانه ندارد

دل را به کف هر که دهم باز پس آرد
کس تاب نگهداری دیوانه ندارد

گفتم مه من از چه تو در دام نیفتی ؟
گفتا چه کنم دام شما دانه ندارد

در بزم جهان جز دل حسرت کش ما نیست
آن شمع که می سوزد و پروانه ندارد



در انجمن عقل فروشان ننهم پای
دیوانه سر صحبت فرزانه ندارد

تا چند کنی قصه ی اسکند و دارا
ده روزه عمر این همه افسانه ندارد

از شاه و گدا هر که در این میکده ره یافت
جز خون دل خویش به پیمانه ندارد

نظرات 1 + ارسال نظر
غزل بانو شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 09:16 ق.ظ http://khak-e-ashegh.blogfa.com

ببخشید من متوجه نشدم شما رو چی باید نامید؟
یعنی من چی بگم؟ همون دخت بهار؟
راستی مگه پاییز چشه؟ همه فصلای خدا قشنگه...
خب ما که پاییز دنیا اومدیم چی؟

آره عزیزم من دخت بهار هستم!!آره پاییز رو هم خیلی دوست دارم خیلی!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد